آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

"بنام آنکه هستی را آفرید وهدایت را راه گشای بشرقرار داد،وبرای این هدایت وطریقت رهبرانی برگزیدتا ما،انسانها از آدم تا خاتم(ص) بتوانیم درمسیرحرکت انسانی والهی راه را از بیراهه دربیابیم"

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست، آن را درست بپیماییم "

آخرین نظرات

بهلول

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۵ ب.ظ

روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانیش می گوید: من در سه مورد با امام صادق علیه السلام مخالفم ؛
- یکی اینکه می گوید خدا دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
- دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالیکه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
- سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالیکه چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردانش در پی او افتادند و او را گرفتند و به نزد خلیفه آوردند .
خلیفه گفت ماجرا چیست ؟ استاد گفت داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و الان درد می کند . بهلول گفت ؛
اولاً آیا تو درد را می بینی ؟ گفت نه بهلول گفت پس دردی وجود ندارد.
ثانیاً مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثاً مگر نمی گویی انسانها از خود اختیاری ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار
مجازات نیستم .

  • سام دادرس

حکایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی