روزی پیرزنی با شیطان روبرو شد ، از او پرسید تو کیستی؟
گفت: من شیطان هستم . بعد از معرفی همدیگر ، عجوزه گفت: آیا فکر میکنی ضرر و زیان تو در جامعه بیشتر است با فتنه ی من؟
از این رو با هم قرار گذاشتند بعد از فراغت از کار روزانه در هنگام غروب آفتاب اعمال خود را شمارش کنند تا بدانند کار کدام یک هلاک کننده و فتنه انگیز تر است.
پس از این قول و قرار ، از یکدیگر جدا شدند.
- ۰ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۰۰