آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

"بنام آنکه هستی را آفرید وهدایت را راه گشای بشرقرار داد،وبرای این هدایت وطریقت رهبرانی برگزیدتا ما،انسانها از آدم تا خاتم(ص) بتوانیم درمسیرحرکت انسانی والهی راه را از بیراهه دربیابیم"

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست، آن را درست بپیماییم "

آخرین نظرات

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پندآموز» ثبت شده است

هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت:بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....

  • سام دادرس

سوار تاکسی که شد از راننده خواست که نوارش را خاموش کند. راننده که جوان خوش چهره ای بود گفت: (بابا بی خیال! ما جوانیم، بزارید آزاد باشیم) محمود گفت : شما اگر جایی آتش باشه بنزین داخلش می ریزید؟! پسر جوان که از سوال تعجب کرده بود، گفت : «نه ! این طوری که آتش شعله ور می شه» محمود گفت: «خوب، شما جوانید و آتش شهوت درونتون شعله وره، دیگه نباید با این چیزا بیشترش کنید، ممکنه به جایی برسه که دیگه نتونید جلوش را بگیرید و دین و دنیاتون را از دست بدید !... »

خاطره ای از شهید محمود سعیدی نسب یکی از فرماندهان گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر41 ثارالله وبلاگ قرآن بهار دلها

  • سام دادرس

استاد پناهیان

*ﺁﻗﺎﯼ ﺣﺒﯿﺐ‌ﺑﻦ ﻣﻨﺘﺠﺐ ﻭﺍﻟﯽ ﺷﻬﺮ ﯾﻤﻦ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺑﻪ ﺧﻼ‌ﻓﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻪ‌ﺍﯼ ﻧﻮﺷﺖ
ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺣﺒﯿﺐ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺳﺘﺎﻧﺪﺍﺭ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﻤﺎﻥ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺑﻘﺎ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ.

ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﯿﻌﺖ ﺑﮕﯿﺮ ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﯾﻨﺪ،*

  • سام دادرس

روزی جوانی از پیری نصیحت خواست.
گفت: ای جوان قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند!
نماز بخوان قبل از آنکه برایت نماز بخوانند!
از تجربه دیگران استفاده کن. قبل از آنکه تجربه دیگران شوی !
(داستان هاى آموزنده)

  • سام دادرس

در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام در صحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید: من در حال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟
امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه‌السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟
حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟

  • سام دادرس

دختر به مشهد رفت برای وارد شدن به حرم بهش چادر دادن موقع بازگشت به یکی از علما که اونجا بود گفت من الان از اینجا برم بیرون چادرم را بر میدارم
منو چطور متقاعد میکنی که همیشه چادر سر کنم؟
عالم گفت:قیامت را قبول داری؟
دختر گفت:بله
عالم گفت:شفاعت رو قبول داری؟
دختر گفت:بله
عالم گفت:قبول داری که بیشترین شفاعت بدست خانوم فاطمه ی زهراست
دختر گفت: قبول دارم
عالم گفت:شباهت هر چی بیشتر شفاعت بیشتر
دختر منقلب شد و همونجا به امام رضا قسم خورد که هرگز چادر از سر بر نداره.

  • سام دادرس

تعداد حروف مقطعه در قران 30 تا است:
(الم . الم . المص .الر. الر. الر. المر. الر. الر. کهیعص.طه. طسم . طس . الم.الم . طسم . الم.الم. یس . ص . حم.حم.حم.حم.حم.حم.حم . ق . حمعسق ، ن )

حروف مقطعه تکراری را حذف میکنیم؛ 14 حرف زیر باقی می ماند:
( الم . المص . الر . المر . کهیعص . طه . طسم . طس . یس . ص . حم . حمعسق . ق . ن )

مجدا حروف تکراری را حذف میکنیم، باز14 حرف زیرباقی می ماند :
( ا . ل . م . ر . ص . ک . ع . ه . ی . ط . س . ح .  ق . ن )

وقتی حروف را به هم بچسبانیم جمله صحیح ومعنی دارزیر درست می شود: 

صراط علی  حق نمسکه. یعنی:  راه علی حق است و ما به آن تمسک می جوییم.
شیعه یعنی حقیقت محض                                                                 لذتش را ببرید

  • سام دادرس

از حضرت رضا علیه السلام چنین شنیدم که آن زمان که خداوند تبارک و تعالی به حضرت ابراهیم علیه

السلام امر فرمود که به جای فرزندش اسماعیل، گوسفندی را که خداوند فرستاده بود ذبح نماید، حضرت

ابراهیم علیه السلام در دل آرزو کرد که ای کاش فرزندش اسماعیل علیه السلام را به دست خود ذبح می کرد

و دستور ذبح گوسفند بجای ذبح فرزندش به او داده نشده بود، تا به این وسیله احساس پدری را که عزیزترین

  • سام دادرس

مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .

  • سام دادرس

در مسجد کوفه و در محضر امیرمؤمنان علی«علیه السلام» بودم که غلام سیاهی را به اتهام سرقت به محضر آنحضرت آوردند.

بعد از سه بار اقرار وی به دزدی و اثبات آن در نزد امیرالمومنین «علیه السلام»، امام دستور دادند تا دست راست او را قطع کنند.

آن غلام با دست چپ، دست بریده خویش را در حالی که خون از آن میریخت، برداشته و از محضر امام بیرون رفت، در این موقع یکی از خوارج و دشمنان حضرت به نام ابن کوا خواست از فرصت استفاده کند و آن غلام را که از دوستداران اهلبیت«علیهم السلام» بود به بدگویی بر علیه حضرت امیر «علیه السلام» تحریک نماید...

  • سام دادرس