آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

"بنام آنکه هستی را آفرید وهدایت را راه گشای بشرقرار داد،وبرای این هدایت وطریقت رهبرانی برگزیدتا ما،انسانها از آدم تا خاتم(ص) بتوانیم درمسیرحرکت انسانی والهی راه را از بیراهه دربیابیم"

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست، آن را درست بپیماییم "

آخرین نظرات

۸۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گفت: برو عزیزم.
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد!
(شهیدان تلخابی)

خدایا جواب اینارو چی بدیم؟!...

  • سام دادرس

گاهی چادرمشکی ام ازدرودیوارشهر خاکی می شود..ازنگاههای طعنه آمیزخاکی می شود..ازحرفهای سیاه خاکی می شود..وگاهی چادرم راخودم خاکی میکنم..چادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم‌‌تاسنگینی نگاههارا پاک کنم...باهمه این حرفها چادرخاکی ام راباتمام وجود دوست دارم..وآنراباافتخار،به سرمیکنم،بیادچادرخاکی مادرم زهرا)س(دربین کوچه های غریب مدینه.....شکرخداکه سایه توبرسرمن است چادرفقط حجاب نیست!یادگارتوست ...

  • سام دادرس

محمدرضا شفیعی را می‌گویم ...
صبح‌ها زیارت عاشورا که می‌خواندیم ، گریه و ناله‌هایش،  جانسوز بود. ساعت نه که کلاس عقیدتی داشتیم ، استاد بعد از درس روضه می‌خواند و او باز هم می‌گریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت امام حسین (ع) شروع می شد و خاتمه می‌یافت و محمد رضا همچنان گریه می‌کرد.
غروب که می‌شد ، کتابچه زیارت عاشورایش را برمی‌داشت و می‌رفت « موقعیت صفا » قبری که با دستان خودش کنده بود ، بچه‌ها این اسم را رویش گذاشته بودند.
روضه‌خوان خودش بود ، بعد از هر گریه، اشک‌هایش را پاک می‌کرد و به صورت و بدنش می‌مالید! سرّ این عملش را نمی دانستم، اما سال‌ها بعد فهمیدم.

  • سام دادرس

مقبل کاشانی شاعری بوده که خیلی آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام رو داشته اما از نظر مالی در مضیقه بوده . هر وقت سایر افراد کربلا میرفتن اشک حسرت میریخته وآرزوی زیارت ارباب بی کفنش رو داشته .
یک روز یکی از دوستان خرج سفرش رو تقبل میکنه و از کاشان راه میفتن به سمت کربلا .
در راه و نزدیکی های گلپایگان دزدان قافله رو تاراج میکنن .یک عده از افراد بر میگردن کاشان .
یک عده هم میرن سمت گلپایگان و از اونجا با توجه به اعتباری که داشتند و یا از فامیلاشون پول قرض میکنن و سفر رو ادامه میدن .

  • سام دادرس

در مسجد کوفه و در محضر امیرمؤمنان علی«علیه السلام» بودم که غلام سیاهی را به اتهام سرقت به محضر آنحضرت آوردند.

بعد از سه بار اقرار وی به دزدی و اثبات آن در نزد امیرالمومنین «علیه السلام»، امام دستور دادند تا دست راست او را قطع کنند.

آن غلام با دست چپ، دست بریده خویش را در حالی که خون از آن میریخت، برداشته و از محضر امام بیرون رفت، در این موقع یکی از خوارج و دشمنان حضرت به نام ابن کوا خواست از فرصت استفاده کند و آن غلام را که از دوستداران اهلبیت«علیهم السلام» بود به بدگویی بر علیه حضرت امیر «علیه السلام» تحریک نماید...

  • سام دادرس

هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نیست

به خدا نامه نوشتم به حضورت نرسید
آن چه مانده ست مرا غیره پشیمانی نیست

کارم این است که تا صبح فقط در بزنم
غربتی سخت تر از بی سر و سامانی نیست
 

  • سام دادرس

سخنان بسیار مهم امام خامنه ای
پیرامون بدعت قمه زنی

ولی امر مسلمین جهان؛
حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای:

من حقیقتاً هر چه فکر کردم دیدم نمی‌توانم این مطلب[قمه‌زدن] را که قطعاً یک خلاف و یک بدعت است به اطلاع مردم عزیزمان نرسانم.
این کار را نکنند.
بنده راضی نیستم.
اگر کسی تظاهر به این معنا کند که بخواهد قمه بزند من قلباً از او ناراضی‌ام.
این را من جدا عرض می‌کنم.
یک وقت بود در گوشه و کنار چند نفر دور هم جمع می‌شدند و دور از انظار عمومی مبادرت به قمه‌زنی می‌کردند و کارشان تظاهر، به این معنا که امروز هست، نبود.
کسی هم به خوب و بد عملشان کار نداشت، چرا که در دایره محدودی انجام می‌شد.
اما یک وقت بناست که چندهزار نفر ناگهان در خیابانی از خیابان‌های تهران یا قم یا شهرهای آذربایجان و یا شهرهای خراسان ظاهر شوند و با قمه و شمشیر برسر خودشان ضربه وارد کنند. این کار قطعاً خلاف است.
امام حسین (علیه السلام) به این معنا راضی نیست.
من نمی‌دانم کدام سلیقه‌هایی و از کجا این بدعت‌های عجیب و خلاف را وارد جوامع اسلامی و جامعه انقلابی ما می‌کنند‌.

(بیانات معظم له در دیدار جمعی از روحانیون کهگیلویه و بویراحمد

  • سام دادرس

بعضی‌ها هم چشم بسته راه رفتن را دوست دارند! برایشان فرقی نمی‌کند راهی که می‌روند درست است یا غلط؛ به آبادی ختم می‌شود یا ناکجا آباد.

نمونه‌اش همین شلوارهای پاره که بعضی‌ها از غرب گرفتند، ولی فکر نکردند آن‌هایی که اینطور لباس می‌پوشند به نظام سرمایه‌داری معترضند و برای قشنگی لباسشان را پاره پاره نمی‌کنند.

یا آن‌هایی که موهایشان را مدل خروسی می‌زنند و نمی‌دانند این مدل مو برای کسانی است که به یک مکتب جنسیِ خاص گرایش دارند.

یا آن‌هایی بلوز و شلوار خیلی کوتاه می‌پوشند و نمی‌دانند این مدل لباس برای کسانی است که به نوع پوشش اجتماعی اعتراض دارند و قائل به برهنگی کامل هستند.

اما همین‌هایی که با چشمِ بسته دنبال غرب راه افتاده‌اند، به محض اینکه حرف از تقلید می‌شود؛ آن هم از یک روحانیِ عالمِ زاهدِ وارسته که عدالت و دیگر شرایط مرجعیت را دارد؛ ابرو در هم می‌کشند و صدایشان را مهندسی می‌کنند! و می‌گویند: «انسانی که فهم و شعور و عقل دارد، نیاز به تقلید ندارد!»

جالب‌تر اینکه با اعتماد به نفسِ کامل می‌گویند این تقلید، کورکورانه است!!!
کاری ازلیست انتشار
#در همین نزدیکی#

  • سام دادرس

شعری که آیت الله بهجت دراواخر عمرشان  زمزمه میکردند....

با کدام آبرویی روز شمارش باشیم؟

عصرها منتظر صبح بهارش باشیم؟

سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

گیرم امروز به ما اذن ملاقاتی داد

مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم

سال ها در پی کار دل ما  افتاده

یادمان رفت کمی در پی کارش باشیم

ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش

حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...

اللهم  عجل لولیک الفرج

سلامتی حضرت بقیةالله و تعجیل در امر فرج آن حضرت صلوات

  • سام دادرس

اگر بچه‌ای تکلیف نمی‌نویسد، گیر ندهید، خودش می‌داند و معلمش. اگر بچه‌ای از خوابِ نازِ صبح بیدار نمی‌شود، خودش می‌داند و ناظمش. اگر درس نخواند، خودش می‌داند و کارنامه‌اش. به پدر و مادرش مربوط نیست.
به پدر و مادرش این مربوط است که با هم در خانه دعوا نکنند، تفریحات خارج از سن و سال بچه ایجاد نکنند، وسط هفته تا دیروقت مهمانی نباشند، بچه‌شان را کتابفروشی و موزه و پارک ببرند، در خانه میوه داشته باشند، با بچه‌شان بازی کنند، شب‌ها موقع شام همه دور سفره‌ی غذا گفتگو کنند، با پوست میوه شکل‌های عجیب و غریب درست کنند، هر از گاهی با معلم‌ِ بچه دیدار کنند، به بچه یاد دهند توی اتاقش گلدان داشته باشد و هر روز از آن مراقبت کند، برایش اسباب‌بازی‌هایی بخرند که دستِ بچه ورزیده شود، خودشان هم – بلا نسبت! – یک وقت‌هایی کتاب بخوانند. با بچه  شوخی کنند، دیوانه‌بازی دربیاورند، ادا و اصول دربیاورند. هی نگویند: «پول نداریم.»، سر بچه منت نگذارند که برایت فلان و بهمان کرده‌ایم، حواسشان باشد دوست‌های خوب دور و بر بچه باشد... همین!

  • سام دادرس