عابد و ذوالقرنین
ذوالقرنین که نامش در قرآن مجید آمده با لشگر فراوانى از بیابانى عبور مىکرد، پیرمردى را دید مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنین توجهى نکرد،
ذوالقرنین از بزرگى روح او در تعجّب شد، پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با دیدن خدم و حشم بزرگى دستگاه من نهراسیدى و در حال تو تغییرى پیدا نشد، عرضه داشت: با کسى مشغول مناجات بودم که قدرت و لشگرش بىنهایت است، ترسیدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنایتش محروم گردم و دیگر دعایم را اجابت ننماید!
ذوالقرنین فرمود: اگر مرا همراهى کنى تمام خواستههایت را اجابت مىکنم، عرضه داشت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن که چهار چیز برایم ضمانت کنى:اول: صحتى که هرگز بیمارى از پس آن نباشد.
دوم: نعمتى که زوال نداشته باشد.
سوم: جوانى و قدرتى که پیرى و سستى در آن دیده نشود.
چهارم: حیاتى که مرگ نداشته باشد.
ذوالقرنین گفت: مرا هرگز بر این امور قدرت نیست، عابد گفت: پس من از کسى که تمام امور در تحت قدرت اوست دست برنمىدارم و به شخصى که مثل خود من عاجز و محتاج به غیر است تکیه نمىنمایم .