خوشا گریه ، نه این گریه !
دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو روزی پسرش رفت...
خوشا قصه ی یعقوب ! که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه ! همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه !
وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه !
خوشا قصه ی یعقوب ! که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ...»
عجب مجلس گرمی شده این جا ،
همین کنج اتاقم که به جز من
و به جز روضه ی ارباب، کسی نیست وَ انگار که عالم همه جمعند همین جا !
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ، گرفتند دمِ حضرت ارباب :
حسین جان، حسین جان، حسین جان، حسین جان...