همراه با کاروان کربلا (25)
در مسیر کوفه تا شام اولین منزلی که فرود آمدیم مأموران ابن زیاد را دیدیم که سراسیمه در حال فرارند و بعد از مدتی برگشتند علت را جویا شدیم ، گفتند: صحنه ای عجیب را شاهد بودیم! در حال عیش و نوش و میگساری بودیم که دیدیم دستی از دیوار مقابل بیرون آمد و بیتی بر روی دیوار نوشت: (( آیا امتی که حسین را کشتند امید شفاعت جد او را دارند در روز حساب؟!!)) ما هم وحشت کردیم و متفرق شدیم...
در ادامه شبی که به قِنسرین رسیدیم آن شب را در کنار کلیسایی اتراق کردیم، نیمه شب راهب کلیسا به سمت ماموران ابن زیاد آمد و گفت من متوجه نورى شدم که از زمین تا آسمان مى درخشید، بیرون آمدم مشاهده کردم که نور از یکی از سرهاست که شما بر نیزه کرده اید! پرسید:
این سر کیست ؟ گفتند : سر حسین بن على
گفت : کدام على ؟ گفتند: على بن ابیطالب .
گفت : مادرش کیست ؟ گفتند :فاطمه دختر رسول خدا.
گفت : دختر پیامبرتان ؟ گفتند : بلى !
راهب گفت: واى بر شما چه بد مردمى هستید. اگر مسیح فرزندى داشت، او را روى مژه چشممان نگهدارى مى کردیم ممکن است ده هزار دینار به شما بدهم و این سر را تا صبح به من بسپارید؟!
راهب دینار را داد و سر را تحویل گرفت و آنرا شستشو داده بود و معطر گردانیده بود... می گفت: سر را روى زانو گذاشتم و تمام شب را زار زار گریه مى کردم و تا صبح سر حسین را مخاطب قرار دادم و گفتم : (( گواهى مى دهم که جز خداى یکتا خدائى نیست و گواهى مى دهم که محمد جد تو رسول خدا است و من بر دین جد توام . مرا در قیامت نزد جد خود شفاعت کن.))
جالب است برایتان بگویم که نزدیک شام مأمورین سر اباعبدالله علیه السلام خواستند دینارها را بین هم تقسیم کنند، وقـتـى کیسه هاى زر را گشودند مشاهده نمودند که دینارهاى طلا به خزف تبدیل شده بود که یک طرف آن مکتوب بود: ((وَ لا تـحسَبَنّ اللّه غـافـِلاً عَـمـّا یَعمل الظّالِمون)) و در طرف دیگر حک شده بود: ((وَ سَیَعلَمُ الّذینَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلِبٍ یَنقَلِبون .))
السَّلامُ عَلَی المَدفونینَ بِلا اَکفان : سلام بر آن دفن شدگان بدون کفن
السَّلامُ عَلَی الرّووس المُفَرَّقَه عَنِ الاَبدان : سلام بر آن سرهای جدا افتاده از بدنها
صواعق المحرقه ، ابن حجر ، ص 192- 231