روی پـــــرده کعــبه این آیه حک شده اســت: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ و مـــن . . . هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم:
” بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهــــربانم ! “
- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۸
روی پـــــرده کعــبه این آیه حک شده اســت: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــیمُ و مـــن . . . هنــــوز و تا همیشــه به همین یک آیــه دلخــوشــــم:
” بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهــــربانم ! “
تلنگر رازمجنون
آخرش خـــدایی مـــــحشر می کنم
اقتدا به نام حیـــــدر می کنم
تموم هسـتی مــــن جون منه
که اونم هـدیه بـــه رهــبر می کنم
هرکی ایراد بگیره به عشق من
از لجش عشقمو بیشتر می کنم
عشق«آقا»شده بمــب دست من
با همین دشمــنو پرپر می کنم
آرزو بـــــرا جـــوونا عــیب نیست
پس منم خودم رو بـــاور می کنم
نیمه شبــــها تــــــــوی رویا خودمو
خادم خونـه ی دلـــــبر می کنم
تا که«آقا»پـــــــابــــزاره رو چشــام
پادری چشمـــــامو تــر می کنم
مس ناخـــــالـــــص قلبم رو یه روز
با نــخ چفــیــــه اش زر می کنم
هرکی هرچـــی میگه باشه،ولی من
با دم «سیدعلی»سر می کنم
گفته بـــــودم اولـــش بازم می گم
جونمو فـــدای رهــــبر می کنم
به خون شهیدان ویاران قسم*
به جانبازی سرفرازان قسم*
به راه حسین جان فدا میکنم*
به سیدعلی اقتدامیکنم*
بدانند آن کوفیان زمان*
اگر رهبرم اذن میدان دهد*
نماند نشانی ز اهریمنان*
خدایا بحق صراة المبین* به حق علی آن شه ملک دین*
به حق ولی حجت العسگری*
نگهداری تو سایه ی رهبری*
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻗﻢ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺭﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﯾﻢ؛
ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﻫﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺍﻭﻥﻣﻮﻗﻊ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻥ !
ﻫﯽ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺳﺮﺷﻮ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻦ…!!!
ﻫﯽﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻨﺸﺴﺖ، ﻫﯽ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.…
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺟﻠﺐ ﺗﻮﺟﻪ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﮐﻨﻪ؛
ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﯾﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﻨﻮ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ بود ( خانمم ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﻪ ﻫﻢ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺶ)
ﮔﻔﺖ : حاج ﺁﻗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﻘﭽﻪ ﭼﯿﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭﺕ؟! ﺑﺮﺩﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺑﺸﯿﻨﻪ!
ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻘﭽﻪ !!
ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺎﺳﺖ!
ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﭘﯿﭽﯿﺪﯾﺶ؟!؟
ﻫﻤﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ!... دلم شکست...
صلوات فرستادن بر پیامبر صلى الله علیه وآله گناهان را از بین مى برد، بهتر از نابود کردن آب آتش را. سلام کردن بر پیامبر صلى الله علیه و آله برتر از آزاد کردن چند برده است . دوست داشتن رسول خدا صلى الله علیه و آله برتراز فدا کردن جانهاست .
یا فرمودند: برتر از شمشیر زدن در راه خداست
ثواب الاعمال ، ص ۳۳۱
از یه بنده خدایی پرسیدم ان شاالله بخوام اربعین برم کربلا باید چه کارهای اداری رو انجام بدم؟
گفت اول میری پاسپورتتو از امام رضا(علیه السلام) میگیری بعد میدی به حضرت عباس(علیه السلام) پاراف میکنه بعد از اون میبری دبیرخونه حضرت زینب(سلام الله علیها) ثبت میکنه وآخرین مرحله ممهور به مهر حضرت زهرا(سلام الله علیها) میشه و تمام . . .
گفتم راهی نداره که زودتر انجام بشه؟!!
گفت چرا یه راه وجود داره اون اینه که
بری دم حضرت رقیه (س) رو ببینی....
جانم بی بی سه ساله
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گره ی کرب و بلای همه را باز کند
1. مردان و زنان شبیه یکدیگر میشوند در پوشش و آرایش
2. مردان و زنان لباس تنگ و بدن نما میپوشند
3. خونریزی بین مردم عادی میشود
4.شعار دین کهنه می شود
5. به افراد بد . احترام می گذارند
6. امر به معروف را نهی و ترک می کنند و می گویند به تو چه ربطی دارد
7. در امور دین و خدا از مال کم هم دریغ می کنند و خرج نمی کنند
8. فاسق و منافق عزیز می شوند
9. آلات موسیقی در مساجد و روی قبرها نواخته می شود
10. صف های نماز جماعت مردم نشانه نفاق می شود
11. قرآن را سبک می شمارند و نمی شناسند مگر با صدای آواز و غناک
12. مردم از عالمان دین فرار میکنند
سرخوش ز علی رهبر عرفانی خویشم
شوریده دل آن مه ایمانی خویشم*
بعد از سفر روح خدا در شب غربت*
دلبسته به دلدار خراسانی خویشم*
سرباز شدم در ره دلداری دلدار*
خرم دل و جان زین ره دلداری خویشم*
یک چند پشیمان نشوم زین عمل خویش*
عمریست پریشان ز پریشانی خویشم*
گفتند که این قافله سر میرسد اما*
من پشت سر رهبر طوفانی خویشم*
تا کور شود چشم عدو و سر فتنه*
جان میدهم و شاد ز جانبازی خویشم*
آخر تو دهی پرچم اسلام به صاحب*
تا روز فرج یار علمدار خراسانی خویشم*
اللهم احفظ قائدنا و
امامنا الخامنه ای*.
خوشا گریه ی یعقوب که نور بصرش رفت چو روزی پسرش رفت...
خوشا قصه ی یعقوب ! که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...
خوشا چاه ! همان چاه که یوسف به سلامت ز درش باز درآمد و نه یک قطره ی خون ریخت در آن جا و نه انگشت کسی گم شده آن جا و کنارش نه تلی بود نه تپه !
وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه !
خوشا قصه ی یعقوب ! که گودال ندارد وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ...»
عجب مجلس گرمی شده این جا ،
همین کنج اتاقم که به جز من
و به جز روضه ی ارباب، کسی نیست وَ انگار که عالم همه جمعند همین جا !
و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار ، گرفتند دمِ حضرت ارباب :
حسین جان، حسین جان، حسین جان، حسین جان...
زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست
فلک شیدا، پریشان روزگار است
دلا، آدیـنه شد، دلبر نیامد
غروب انتظارم سرنــیامد
همه دلها پر از آه وغم و درد
همه آلاله ها پــژمرده و زرد
اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم