آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

یارفیق من لا رفیق له

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم...

"بنام آنکه هستی را آفرید وهدایت را راه گشای بشرقرار داد،وبرای این هدایت وطریقت رهبرانی برگزیدتا ما،انسانها از آدم تا خاتم(ص) بتوانیم درمسیرحرکت انسانی والهی راه را از بیراهه دربیابیم"

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست، آن را درست بپیماییم "

آخرین نظرات

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پندآموز» ثبت شده است

اگر بچه‌ای تکلیف نمی‌نویسد، گیر ندهید، خودش می‌داند و معلمش. اگر بچه‌ای از خوابِ نازِ صبح بیدار نمی‌شود، خودش می‌داند و ناظمش. اگر درس نخواند، خودش می‌داند و کارنامه‌اش. به پدر و مادرش مربوط نیست.
به پدر و مادرش این مربوط است که با هم در خانه دعوا نکنند، تفریحات خارج از سن و سال بچه ایجاد نکنند، وسط هفته تا دیروقت مهمانی نباشند، بچه‌شان را کتابفروشی و موزه و پارک ببرند، در خانه میوه داشته باشند، با بچه‌شان بازی کنند، شب‌ها موقع شام همه دور سفره‌ی غذا گفتگو کنند، با پوست میوه شکل‌های عجیب و غریب درست کنند، هر از گاهی با معلم‌ِ بچه دیدار کنند، به بچه یاد دهند توی اتاقش گلدان داشته باشد و هر روز از آن مراقبت کند، برایش اسباب‌بازی‌هایی بخرند که دستِ بچه ورزیده شود، خودشان هم – بلا نسبت! – یک وقت‌هایی کتاب بخوانند. با بچه  شوخی کنند، دیوانه‌بازی دربیاورند، ادا و اصول دربیاورند. هی نگویند: «پول نداریم.»، سر بچه منت نگذارند که برایت فلان و بهمان کرده‌ایم، حواسشان باشد دوست‌های خوب دور و بر بچه باشد... همین!

  • سام دادرس

سخت آشفته و غمگین بودم
به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

  • سام دادرس

به حضرت وحى شد:
مرا دوست داشته باش و مردم را نیز به محبت من آراسته کن.
عرضه داشت: تو مى‏دانى که تو را از همه بیشتر دوست دارم، اما بندگانت را چگونه به محبتت بخوانم؛ پاسخ آمد نعمت‏هایى را که به آن‏ها داده‏ام به یاد آنان آر تا قدردان نعمت شوند و از این طریق به من علاقه‏مند گردند؛ زیرا دل‏ها به احسان صید می ‏شود .
چهار وصیت به موسى علیه السلام‏
موسى علیه السلام از جانب حضرت حق به چهار چیز وصیت شد که بر تمام مردم واجب است به این چهار حقیقت توجّه کنند:
1- تا نمی دانی خداوند تو را آمرزیده به عیوب مردم کار نداشته باش بلکه در فکر وسیله آمرزش خویش باش.
2- تا نمی دانی گنج‏هاى خزائن من تمام شده از براى روزى غصه مخور که آنچه مقدر توست به آن مى‏رسى.
3- تا نمی دانی سلطنت و حکومت من خاتمه پیدا کرده به کسى امیدوار مباش.
4- تا خبر مرگ شیطان این دشمن خطرناک به تو نرسیده از مکر او ایمن مباش.

  • سام دادرس

روزی پیرزنی با شیطان روبرو شد ، از او پرسید تو کیستی؟
گفت: من شیطان هستم . بعد از معرفی همدیگر ، عجوزه گفت: آیا فکر میکنی ضرر و زیان تو در جامعه بیشتر است با فتنه ی من؟
از این رو با هم قرار گذاشتند بعد از فراغت از کار روزانه در هنگام غروب آفتاب اعمال خود را شمارش کنند تا بدانند کار کدام یک هلاک کننده و فتنه انگیز تر است.
پس از این قول و قرار ، از یکدیگر جدا شدند.

  • سام دادرس

«ملا فتح‏اللَّه کاشانى» در تفسیر منهج الصادقین،
و «آیت اللَّه کلباسى» در کتاب انیس اللیل نقل کرده ‏اند:
در زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت.
مردم به خاطر آلودگى او جنازه‏اش را تجهیز نکردند، بلکه در مکان پستى و
محلّ پر از زباله‏اى انداختند و رفتند.
شبانه در عالم رؤیا از جانب حق تعالى به مالک دینار گفتند:
بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و کفن در گورستان صالحان و پاکان دفن کن.
عرضه داشت: او از گروه فاسقان و بدکاران است، چگونه و با چه وسیله مقرّب درگاه احدیّت شد؟
جواب آمد: در وقت جان دادن با چشم گریان گفت:
یا مَنْ لَهُ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ إرْحَمْ مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنیا وَ الآخرَةُ.
اى که دنیا و آخرت از اوست، رحم کن به کسى که نه دنیا دارد نه آخرت.

مالک،کدام دردمند به درگاه ما آمد که دردش را درمان نکردیم؟
و کدام حاجتمند به پیشگاه ما نالید که حاجتش را برنیاوردیم؟»

  • سام دادرس

پرسیدند: این مجلس متعلّق به کیست؟
گفتند: مجلس درس امام اعظم ابوحنیفه است .
راوی حکایت می گوید: رفیق من که اسمش فضل بن حسن بود و مردی متعصّب در مذهب شیعه، و در عین حال آدمی بحّاث و با اطلاع از مبانی مذهب بود، گفت:
من می روم و با این مرد مباحثه می کنم و تا او را ملزم و مجاب نکنم از این مکان نمی روم.
گفتم: این عالم بزرگی است و از عهدۀ بحث با او بر نمی آیی.
گفت: من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمی شود.

  • سام دادرس

در ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﭘﺨﺶ ﻣﯿشد! ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﯾﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﻪ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ! ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﯾﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻏﺎ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯿﺎﺭﻩ؛ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ
 ﯾﻪ ﺭﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﺭﻭ ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺍﺳﺘﺘﺎﺭﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺎﯾﻌﯽ ﮐﻪ ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﻥ!  

  • سام دادرس

مجید که ساعت ده صبح، بلیط هواپیما داشت، با خود گفت: "الان ساعت هشت، خوبه با ماشینِ خودم برم فرودگاه، اونجا ماشین رو بزارم تو پارکینگ و فردا که برگشتم با ماشین خودم بیام خونه". با عجله پشت فرمان می شینه ولی موقع استارت زدن، ماشین خاموش می شه. مجید با ناراحتی پیاده می شه، ماشین را وارسی می کنه و ماشین دوباره روشن می شه. اما هنوز چند متر نرفته، دوباره ماشین خاموش می شه. مجیدکاپوت ماشین رو بالا می زنه و متوجه می شه بست باطری شل شده، اون رو محکم می کنه و یک بار دیگه ماشین رو روشن می کنه و ماشین راه می افته. ولی باز چند دقیقه بعد، ماشین خاموش می
 کنه . خلاصه هر بار، قطع و وصل شدن یکی از قطعات ماشین باعث می شه مجید دیرکنه و از پرواز جا بمونه.

  • سام دادرس

این قدر وضع مالیم به هم خورد که به زنم گفتم:زن بردار بریم نجف،الان عزادارا میان خونمون شلوغ میشه آه در بساط نداریم.
زنم بهم گفت: مرد حسابی ، تو تاجر این شهری، با این همه دبدبه و کبکبه، شب اول محرمی همه از نجف بلند میشن میان کربلا، ما از کربلا بلندشبم بریم نجف، بابا پول نداریم نمردیم که، خدا هست، امام حسین هست، درس میشه.
بهش گفتم: زن اگه امام حسینم بخواست کاری بکنه تا الان کرده بود

  • سام دادرس